روایتی از پیامبر
ا

میگن یه روز یه مادری دست بچه اشو میگیره میبره پیش پیامبر (ص) و میگه این فرزند من زیاد خرما میخوره شما لطفا به این بگین که کمتر بخوره، پیامبر (ص) هم به اون مادر میفرمایند که برو و فردا بیا و وقتی اون زن  علتشو جویا میشه پیامبر(ص) میفرمایند که چون من امروز خودم خرماخوردم نمیتونم به این بچه بگم که خرما نخوره

 

حالا چرا این روایتو گفتم؟ واسه اینکه این روایت سه تا نکته داره که کسی تا به حال بهش دقت نکرده و من خودم تنهایی فهمیدم!!!

 

نکته اول : مادرا از اول تاریخ نگران بچه هاشونن از بند کفش و خورد و خوراک گرفته تا زن و زندگی بچه هاشون!!! یعنی بچه ها اگه بمیرن هم باید از اون دنیا به مادرشون زنگ بزنن و بگن من رسیدم مامان!!!

 

نکته دوم : اون موقع یکی نبوده بگه د آخه مادر حسابی!!! تو که تا در خونه پیامبر رفتی این دیگه چه درخواستی بود که تو از ایشون کردی ؟ خب از پیامبر میخواستی چیزی به بچه ات بگه که تو دنیا و آخرت سعادتمند شه یا حداقل دعای خیر در حقش بکنه، خرما نخور هم شد درخواست آخه؟؟؟

 

و اما نکته سوم که از همه مهمتر: ما مسلمونا از اونجایی که سیره پیامبر (ص) همیشه الگوی زندگیمونه اینجا هم حسابی درس گرفتیم و تو زندگی به کار بردیم به این صورت که عمرا  اگه بذاریم مردم کاریو بکنن که خودمون نمیتونیم یا نتونستیم انجام بدیم و عمرا اگه بذاریم موفق شن!!! اصلا تو تاریخ اومده کسی که اولین بار چوب لای چرخ یکی دیگه گذاشت، کسی بود که این روایت رو شنیده اما نفهمیده بود

 

و من الله توفیق...


برچسب‌ها: روایتی از پیامبر ,

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 2 خرداد 1393 | 21:14 | نویسنده : F2M |
.: